1. ارزیابی ارزش ها
چه چیز واقعاً برایتان اهمیت دارد؟ چه چیز سر حوصله تان می آورد؟ چه کاری را آنقدر دوست دارید که اگر برایش به شما دستمزد داده شود، احساس گناه می کنید؟ این سوالات می تواند به شما کمک کند یکی از مهمترین عناصر انتخاب شغل را پیدا کنید، یعنی ارزشها. ارزش های شما تکیه گاه احساسی کاری است که انجام می دهید. در شغل هایی که خوب نتیجه می دهند معمولاً بین ارزش های شخصی فرد و کاری که انجام می دهند، هماهنگی وجود دارد. جستجوی کارتان را با ارزیابی ارزشهایتان و نوشتن آنها با دقت و وضوح هرچه تمامتر، شروع کنید.
2. تشخیص مهارت ها و استعداد ها
مهارت چیزی است که طریق انجام آن را یاد گرفته اید. استعداد چیزی است که با آن به دنیا آمده اید. درک تفاوت بین این دو اهمیت بسیاری دارد. ممکن است در کاری مهارت داشته باشید اما برایتان جالب نباشد. اما این احتمال وجود دارد که اگر استعداد کاری را دارید، بین آن استعداد خاص و ارزشهایتان تطابق وجود داشته باشد. این یعنی شما از انجام کارهایی که در آن استعداد دارید بسیار بیشتر لذت می برید تا کارهایی که مهارت انجام آن را آموخته باشید.
3. تعیین اولویت ها
همه ما اولویت های خاصی در زندگی خود داریم—در برخورد خود با دیگران، در طرز فکر خود و تصمیم گیریهایمان، در ارجحیت دادن به مفاهیم در مقابل انسانها یا برعکس و میزان راحتی خود با ابهامات زندگی. برای خیلی از افراد، این اولویت ها در سطح ناخودآگاهشان عمل می کند اما شدیداً بر عملکرد ما با دیگران تاثیر می گذارد. شاید این سوالها بتواند در فهم این قضیه کمکتان کند: آیا خودتان را فردی شهودی می دانید؟ آیا رفت و آمدی هستید یا دوست دارید بیشتر در خانه بمانید؟ در رویارویی با تصمیم گیریها، آیا به واقعیات تکیه می کنید یا احساساتتان؟ پاسخ شما به این سوالات شما را به کاری که باید انجام دهید نزدیک تر می کند.
4. تجربه
هیچ جایگزینی برای تجربه وجود ندارد، هرچه بیشتر بهتر است. می توان گفت تقریباً همه مشاغل از بیرون، متفاوت از درون آن به نظر می رسند. اگر به تازگی وارد بازار کار شده اید یا می خواهید شغلتان را تغییر دهید، با افرادی صحبت کنید که در آن شغل دست دارند. شغلی در آن زمینه یا صنعت برای خود پیدا کنید و مطمئن باشید همانی خواهد بود که همیشه میخواستید. و به هیچ وجه فقط به یک تجربه کاری تکیه نکنید. تا آن جا که میتوانید در زمینه کاری خود، تجربه بیندوزید. با تجربه خواهید فهمید که کاری به دردتان می خورد و با ارزش ها و اولویت هایتان جور است یا نه.
5. تخصص اندوزی
در این دنیای مملو از اطلاعات تکنیکی، فشار زیادی برای تخصصی کردن علوم یعنی بیشتر و بیشتر دانستن در مورد یک رشته محدود است. این خطرناک است، چون این احتمال وجود دارد که شدیداً از رده خارج شوید.خیلی افراد کارشان را به این علت از دست می دهند که به تدریج دیدی کانونی نسبت به کس یا چیزی که هستند و توانایی هایشان پیدا می کنند. بحث قدیمی تخصص گرایی درمقابل کلی گرایی این روزها نامی تازه گرفته است: متخصص کلی گرا. یعنی کسی که باوجود داشتن شمای کلی از کار، در زمینه های مختلفی از آن تخصص پیدا کرده است. این روزها سواد به این گفته می شود. اینکه تا می توانید درمورد موضوعی که دوست دارید در زمینه کاریتان اطلاعات جمع کنید و مقصد و هدف آن رشته را دنبال کنید.
6. در اولین شغل، اول تجربه بعد پول
شاید با معدل خیلی بالا از دانشگاه فارغ التحصیل شده باشید اما وقتی می خوهید وارد بازار کار شوید، اولویت ها حرف اول را می زنند. یک راه خوب برای بالا بردن فرصتهای شغلی خود این است که از خودتان سوال کنید: "کدام مقام امکان بیشتری برایم فراهم میکند که در کارم بهترین باشم؟" و شاید آنکار همانی نباشد که حقوق دلخواهتان را به شما عرضه کند.
7. انتخاب شغلی که بتوانید 110% به آن متعهد شوید
تعهد پایین و عملکرد متوسط این روزها به هیچ وجه قابل قبول نیستند. مشکل اینجاست که ممکن است زمانی پی به مفهوم این جمله ببرید که دیگر از کار اخراج شده باشید. پس چطور باید خودتان را محافظت کنید؟ اگر کاری را پیدا کنید که بتوانید 110% به آن متعهد شوید، هیچوقت با چنین مشکلی مواجه نخواهید شد.
8. بنا کردن سبک زندگی براساس درآمدتان نه توقعاتتان
خیلی از شغلهایی که این روزها به دنبال نیروی کار است، وعده می دهد که طی دو سال حقوق میلیونی برایتان درست کند. مشکل اینجاست که خیی از تازه واردان به آن کارها با این ایده وارد آن کار می شوند و خرج و مخارجشان را هم با همان ایده انجام می دهند. یک راه بهتر برای شروع این است که درست از همان آغاز کار، سبک زندگیتان را طوری ساختار بندی کنید که بتوانید 10 درصد از حقوقتان را هر ماه کنار بگذارید. پس انداز عاقلانه همیشه یکی از بهترین راه های پیشرفت بوده است.
9. گذاشتن 5 درصد از زمان، انرژی و پولتان برای پیشرفت شغلی
نمی توانید منتظر کارفرمایتان بمانید که لقمه را به دهانتان بگذارد. نکته اینجاست که نمی توانید در این زمینه به او اطمینان کنید. کارفرمایان امروزی می خواهند هر تومانی که از جیبشان بیرون می رود، با چند تومان جایگزین شود. آنها روی شما سرمایه گذاری می کنند و وقتی بتوانند یک سود فوری و خوب یا نیرو و مهارتی خاص در شما ببینند، سریعاً دست به کار می شوند. نکته اینجاست که نمی توانید روی هیچکدام اینها حساب کنید خودتان باید دست به کار شوید و با تلاش زیاد خودتان را جلو ببرید.
10. تمایل به ایجاد تغییر و تطابق
اگر مراحل قبلی که ذکر شد را مطالعه کنید، جای تاکید بر روی هدف را خالی می بینید. دلیل آن این نیست که اهداف اهمیت ندارند بلکه هدف شما معمولاً از همه آن عوامل دیگری که به آن اشاره شد، مثل ارزش ها، مهارت ها، استعدادها و ... ناشی می شوند. و حتی اگر آنها را در دفترتان یادداشت کنید یا روی آینه بنویسید، باز هم نمی توانید نیاز به تغییر و انطباق و سازگاری با شرایط جدید، رشد خودتان و توسعه فرصت هایتان را بپوشانید. تفاوت اینجا بین "جهت" و "برنامه" است. مورچه برای خود جهتی دارد اما برنامه ندارد. او می داند که به مجا می خواهد برود و برای رسیدن به آنجا از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند. اما آن مورچه این جهت را جایی ننوشته است فقط با اطمینان کامل می داند که جهت اصلی او به آن سمت است و باید به آنجا برسد. جهت شغلی دنیای امروز هم به همین منوال است.